دربـاره من

دربـاره من

سـلام

من نیلوفر هستم و قصد دارم توی قسمت درباره ی من در مورد خودم براتون بنویسم که کمی با من و گذشته ی کاری من آشنا بشید.

شاید خیلی هاتون من رو از طریق صفحه ی اینستاگرامم بشناسید، اونجا علاوه بر آموزش زبان فرانسه، بعضی وقتها ازخودم میگم و از چالش هایی که به عنوان یک مهاجر در یک کشور اروپایی باهاشون رو به رو میشم. سختی ها، سفر ها،پروسه های اداری و هرچیزی که مربوط به زندگی توی کشور فرانسه است.

اینجا ولی میخوام یکم از خودم براتون بگم که چیشد که وارد این مسیر شدم و چرا امروز پلتفرم فرانسه با نیلوفر ساخته شده؟

من متولد ۱۴ ژوئیه ۱۹۹۵ یا به عبارتی ۲۳ تیرماه ۱۳۷۴ هستم. اگر  به تقویم میلادی یه نگاهی بندازید، متوجه میشید که۱۴ ژوئیه روز ملی فرانسه است! همون روزی که توی آسمون آتش بازی ها رو میبینیم و شاید این برای من یک نشونه بود که تمام زندگیم با فرانسه و زبان فرانسه گره بخوره!

وقتی که دبیرستان بودم، با جدیت تمام، همه ی وقتم رو به جای خوندن حسابان و دیفرانسیل و فیزیک و هندسه ، روی زبان انگلیسی میگذاشتم و هر روز کلاس زبان میرفتم! یادمه ترم اول زمانیکه که فقط ۱۲ سالم بود، معلم زبان انگلیسیم به من گفت، نیلوفر! من در تو استعداد فوق العاده ای میبینم، این استعداد رو رها نکن! و سالهاست که این حرف توی گوشم میپیچه و چقدر ازش ممنونم که با گفتن این حرف تمام مسیر زندگی من رو به سمتی که درست بود و مسیر واقعی زندگی من بود، هدایت کرد.

سال چهارم دبیرستان، تصمیمم برای شرکت در کنکور زبان قطعی شد، از همون اول دقیقا میدونستم چی میخوام، هدفم واضح و روشن و دقیق بود! مترجمی زبان فرانسه میخواستم چون اون زمان فکر میکردم که مترجمی رو دوست دارم و میتونه از نظر کاری آینده بهتری برام داشته باشه!

ولی چرا زبان فرانسه؟

شاید خندتون بگیره، ولی زمانیکه من دبیرستان بودم اینستاگرام و این صفحه های مجازی نبودن واسه همین ما واسه اوقات فراغتمون مینشستیم رمان میخوندیم ، رمان هایی مثل دالان بهشت، و کتاب های میم مودب پور! اون زمان من خیلی اتفاقی رمانی خوندم با این عنوان «ما هیچ وقت نامزد نبودیم» !

داستان دختری بود که سال ۵۷ دانشگاه تهران ادبیات فرانسه قبول میشه و زمانیکه انقلاب شد مسیر زندگیش به سمتی پیش میره که با یه پسری که توی نشریه کار میکرد آشنا میشه، با هم ازدواج میکنن و پسره میره جنگ و دیگه خبری ازش نمیشه! اونقدری که فکر میکنن شهید شده و خب داستان هایی بعد از اپن پیش میاد و مجبور میشه بره پاریس و از حال وهوای پاریس توی رمان میگه. این اولین برخورد و جرقه توی ذهن من تو سن ۱۶ سالگی بود! یه تصویر رویایی از پاریس وزبان فرانسه و جذابیتی که داشت، برام شکل گرفته بود که هر موقع بهش فکر میکردم قند تو دلم آب میشد.

این شد که تصمیم گرفتم در ادامه ی مسیرم، زبان فرانسه رو انتخاب کنم. سال کنکور تمام تمرکزم رو‌ گذاشته بودم روی درس های عمومی و‌ برای همشون دونه دونه کلاس میرفتم، حتی دینی! و به خصوص بعد از عید از هفت صبح تا هفت شب میرفتم کتابخونه . اون موقع ها چیزی که داشتم براش تلاش میکردم از نظر دوستام سطح پایین بود، جز اون رشته هایی بودکه میشد کنار درس هم خوند! میگفتن مگه کسی زبان رو هم تو‌ دانشگاه میخونه؟ ولی من میدونستم که هیچی به جز قبولی توی این رشته خوشحالم نمیکنه.

من کنکور زبان دادم و دانشگاه الزهرا مترجمی قبول شدم. داشتم از خوشحالی میمردم، باورم نمیشد تهران قبول‌شدم وحالا تو‌ سن ۱۸ سالگی قراره اولین تکون بزرگ رو‌ تو زندگیم بدم! چمدونمو بستم و با ذوق تمام رفتم خوابگاه! چهار سال،با تمام سختی ها و پستی بلندی هاش گذشت، روزهای خوش و روزهای غمگین!

چیزی که توی اون سالها متوجهش شدم این بود که مترجمی رو دوست ندارم! خیلی وقتها میشه که از دور فکر ‌میکنیم چیزی رو دوست داریم و وقتی که واردش میشیم میبینیم که نه! اونی نبوده که تو رو خوشحال میکنه… خداروشکر که سال سوم اینو فهمیدم، فهمیدم که دوست دارم درس بدم، فهمیدم درس دادن تنها کاریه که باعث میشه گذر زمان رو نفهمم، به همین خاطر سال چهارم دانشگاه تصمیم گرفتم که تغییر رشته بدم برای کارشناسی ارشد!

کاری که باید می کردم این بود که تمام درس های ادبیات رو بخونم، چیزی که تمام بچه‌های ادبیات چهارسال خوانده بودندو من هیچی ازشون نمیدونستم! کار خیلی سختی به نظر می آمد به خصوص که سطح زبانم اون قدری که باید خوب نبود.میدونستم که برای اینکه آموزش قبول بشم اونم توی دانشگاهی که همیشه رویاش رو داشتم یعنی دانشگاه تهران بایدکنکور ادبیات بدم و برای قبولی در رشته آموزش زبان فرانسه باید ادبیات بخونم! ادبیات به علاوه گرامر! چیزی که توش واقعا افتضاح بودم!

ولی من تصمیمم را گرفته بودم باید هر طور که میشد ادبیات را با تمام سختی هایش بخونم کتاب هایی که خوندم : profile و littérature itinéraire بودند.

خوندن و حفظ کردن صدها نویسنده با آثارشون، سبک هاشون واقعاً کار سختی بود شاید برای کسی که زبان فرانسه اش خیلی خوب بود و شاید برای کسی که رشته اش ادبیات بود کار سختی به نظر نمی آمد ولی برای من که تمام سه سالم رو باجدیت نگذرانده بودم و سرم گرم چیزای دیگه بود خیلی کار سختی بود!

به خودم گفتم مثل همیشه که «نیلوفر تو از پسش برمی‌آی

این شد که سال چهارم دانشگاه هر چیزی که ذهنم رو مشغول می‌کرد کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم هر طور شده دانشگاه تهران آموزش زبان فرانسه قبول بشم و هر کاری که لازمه برای رسیدن به این هدف انجام بدم. حتی اگه لازم باشه مدت‌ها خانوادم رو نبینم حتی اگر لازم باشه از خیلی از تفریحاتم صرف نظر کنم .

این شد که یه جایی رفتم کلاس ثبت نام کردم برای ادبیات و همزمان باهاش تست میزدم. یادم میاد صبح تا شب را توکتابخانه میگذرونم برای اینکه یه هدفی داشتم برای خودم! برای اینکه به خودم ثابت بکنم که هر چیزی رو که می خوام میتونم بدست بیارم.

بالاخره روز کنکور ارشد فرا رسید و من کنکور ادبیات دادم مدتی بعد نتایج اومد و من انتخاب رشته کردم. دقیقا همون چیزی رو که میخواستم قبول شدم. برای بار دوم توی زندگیم واقعا از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم.

 یادم میاد که روز اول وقتی برای ثبت نام پامو توی دانشگاه تهران گذاشتم احساس کردم که به یکی از بزرگترین آرزوهام رسیدم همین که تونستم توی دانشگاه تهران درس بخونم جایی که واقعاً برام رویا بود…‌ . با ذوق و شوق تمام رفتم نشستم سر کلاس و تازه فهمیدم که چقدر هنوز لازمه که فرانسه بخونم و چقدر هنوز با وجود اینکه یک مرحله سخت رو گذروندم لازمه که فرانسه ام رو بهترش بکنم به همین خاطر، سال اول تمام تمرکزم را گذاشتم روی کتاب گرامر سربن و شدیداً سعی کردم گرامر بخونم. چون فکر می‌کردم گرامر چیزیه که میتونه کمکم کنه زبان فرانسه رو بهتر و اصولی تر صحبت کنم.

بعد از اینکه سال اول از کارشناسی ارشد گذشت گفتم الان دیگه وقتشه که شروع کنم به درس دادن این شد که توی یک آموزشگاه کوچیک که خیلی هم از محل زندگیم دور بود مشغول به کار شدم.

هیچوقت روز اولی که رفتم سر کلاس و به عنوان یک معلم در جایگاه معلم ایستادم و شروع کردم به درس دادن رو یادم نمیره. قلبم داشت از دهنم بیرون میزد و احساس می‌کردم هر آن ممکنه که پس بیفتم. صدام می لرزید و احساس می‌کردم که تمام شاگردام اون لحظه فهمیدن که این بار اولمه که معلمشون جلوشون وایساده و داره بهشون درس میده! همون لحظه به خودم گفتم «نیلوفر خودتو جمع کن! چی کار داری می کنی؟ »

مدتی توی اون آموزشگاه کار کردم شاگردام مثل همیشه تبدیل شدن به بهترین دوستای من و روزهای بسیار خوبی روگذروندم و فقط چیزی رو که می دونستم این بود که فقط و فقط درس دادن میتونه عمیقاً من رو خوشحال کنه و احساس سرزندگی بهم بده. بعد از گذشت مدتی فهمیدم که کار کردن توی آموزشگاه اصلاً و ابداً از نظر اقتصادی برای من به صرفه نیست، نمی تونه نیازهای مالی من رو برطرف کنه با خودم فکر کردم شاید کار کردن توی این آموزشگاه با این شرایط که همیشه یک نفر هست که بهت امر و نهی بکنه که چی درس بده تو چه زمانی چی رو تموم بکن اصلا با گروه خونی من سازگار نیست! چون من معلمی بودم که دوست داشتم روی منابع مختلف کار بکنم و دوست نداشتم فقط متمرکز بشم روی یک کتاب و به علاوه فکر می‌کردم کلاً سیستم آموزشی شون از پایه مشکل داره ! و به خصوص اینکه به خاطر منافع مالی آموزشگاه و به خاطر اینکه کلاس‌ها تشکیل بشه آدم‌های مختلف با سطح های مختلف توی یک کلاس بودن و من نمیتونستم همچین چیزی را بپذیرم. این شد که از آن آموزشگاه زدم بیرون مدتی بیکار بودم و تمام مدت فکرم مشغول این قضیه بود که چیکار میتونم بکنم که همزمان کار خودم را داشته باشم و بتونم سیستمی رو که خودم دلم میخواد پیاده کنم.

 یادم میاد اون موقعی هیچ صفحه ای توی اینستاگرام نبود که رسماً زبان فرانسه را آموزش بده پیش خودم گفتم شاید خیلی کار عجیبی به نظر برسه اینکه یه نفر توی اینستاگرام شروع کنه زبان فرانسوی یاد بده ولی مثل همیشه به حسم اعتماد کردم و اولین قدم ها رو برای ساخت صفحه فرانسه با نیلوفر برداشتم. اوایلش امکاناتم در حد صفر بود! نه دوربین درست حسابی داشتم نه میکروفون داشتم نه حتی فضای مناسبی برای فیلمبرداری ولی فقط یه چیزی رو می دونستم اینکه این کار، کار درستیه !

اولش خیلی سخت و کند پیش می‌رفتم یادم میاد مدت ها و ماه ها تعداد فالوور های من روی ۱۰کا مونده بود و پیش نمیرفت ولی من هیچ وقت، هیچ وقت از چیزی که میخواستم دست نکشیدم و هیچ وقت رویام را رها نکردم.

کم کم با بزرگتر شدن این صفحه تصمیم گرفتم که کلاس‌های خودم را برگزار کنم اولش کلاس ها توی تلگرام برگزار می‌شد و من هر روز در حد ۱۵ دقیقه فایل ها رو ضبط می کردم و توی کانال میذاشتم بعد از این، ایده اپلیکیشن فرانسه با نیلوفر به ذهنم رسید اون موقع هیچ کدوم از مشکلاتی که امروز اپل برای کاربرای ایرانی درست کرده، وجود نداشت و خیلی راحت میشد اپلیکیشن‌های ios رو هم ساخت. بنابراین ایده ساخت اپلیکیشن به ذهنم رسید. پیش خودم گفتم چرا من همچنان باید وابسته به یک پلتفرم دیگه باشم که مال من نیست مثل تلگرام؟ و چه خوب مشه اگه دوره‌ها رو روی اپلیکیشن خودم بزارم و اونجوری یک پلتفرم اختصاصی برای خودم دارم!

 با یک برنامه نویس با هم به توافق رسیدیم که طبق المان هایی که مد نظر منه اپلیکیشن رو بسازه . اپلیکیشن نسخه اندرویدش ساخته شد و دقیقاً زمانی که نسخه اندروید نهایی شد مشکل جدی ما با اپل شروع شد این شد که ما هرگزنتونستیم اپلیکیشن ios رو راه بندازیم… . بالاخره با یه سری ترفندها تونستیم تا حدودی این پلتفرم رو در اختیار بچه‌هاییکه ios دارن هم قرار بدیم.

سال دوم دانشگاه باید پایان نامه مینوشتم موضوع پایان نامه ام این بود:

Enseignement créatif de FLE dans les applications mobile. 

یعنی آموزش خلاقانه زبان فرانسه در اپلیکیشن های موبایل!  موضوعی که هم گام با مسیر من بود و توی پروژه پایان نامه ام سعی کردم به صورت علمی تر روی این قضیه تحقیق بکنم که آیا واقعاً میشه زبان فرانسه را به طور جامع و البته خلاقانه توی اپلیکیشن های موبایل تدریس کرد؟ و به نتایج بسیار خوبی رسیدم چه از نظر تئوری و چه از نظر عملی!

دی ماه ۱۳۹۸ از پایان نامم دفاع کردم و رسما درسم تموم شد، اپلیکیشن فرانسه با نیلوفر هم اکثر دوره‌اش تکمیل شده بود. حالا وقتش بود که قدم در راهی میذاشتم که از ۱۶ سالگی آرزوم بود یعنی ادامه تحصیل در کشور فرانسه !

دیگه خودم رو از همه نظر اونقدری قوی می دیدم که به راحتی بتونم توی یک کشور خارجی درس بخونم و زندگی بکنم چه ازنظر روحی، چه از نظر سطح زبانی و چه از نظر مالی! این شد که توی سایت کامپوس فرانس پرونده تشکیل دادم و هرکاری که برای پذیرش توی دانشگاه های فرانسه لازم بود انجام دادم از تهیه مدارک  تا دادن آزمون تست اف و هر چیزدیگه

با وجود سختی های خیلی خیلی زیاد این مسیر، استرس ها و نگرانی ها و البته کووید ۱۹ که دلیلی اضافه بر تمام داستان های من بود، نگرانی‌ها از بابت بسته شدن مرزها، ۶۰ روز انتظار برای گرفتن ویزا، مبهم و نامعلوم بودن آینده ام،سختی های پیدا کردن خونه و ضامن…. در نهایت، شهریور ۱۳۹۹ توی پاسپورت ام مهر ویزای دانشجویی یکساله کشورفرانسه خورد.

و من برای بار سوم توی زندگیم از خوشحالی اشک می ریختم هرچند همه این روزها رو از قبل توی ذهنم و توی رویاهام دیده بودم خیلی واقعی و دقیق

۲۱ شهریور ۱۳۹۹ با پرواز ایران ایر از تهران رفتم پاریس و صحنه هایی رو که سالها منتظر دیدنش بودم با چشمام دیدم بعد از یکی دو روز توقف توی پاریس و دیدن و گشتن این شهر، دیدن ایفل برای اولین بار، همه اون چیزهایی که همه اون سال‌ها فقط توی کتاب ها میخوندم و ویدیو هاشون رو توی یوتیوب می‌دیدم و همیشه خودم را در حال قدم زدن توی خیابان‌های پاریس تصور می کردم، همه اونها توی همون یکی دو روز به واقعیت تبدیل شدند و من تمام مدت منتظر بودم که از این خواب شیرین بیدارم بشم ولی اینها هیچ کدومشون برای من خواب نبودن و عین واقعیت بودن … یکی دو روز بعدرفتم شهر لیون، توی استودیوی ۱۸ متری که توی ایران با هزار بدبختی تونسته بودم رزرو کنم و مسیر جدید زندگی من آغاز شد.

 رفتم دانشگاه، محیط جدید، زمانی که استاد ها بیش از حد تصورم تند صحبت می‌کردند و بعضی وقتا هیچی از کلاس متوجه نمی شدم، پیدا کردن خودم توی یک شرایط خیلی غریب و ناآشنا، دست و پنجه نرم کردن با غربت و تنهایی، گذروندن فازهای مختلف مهاجرت، حالت های روحی سینوسی، زمانی که یا خیلی خوشحال بودم و روز بعدش به شدت روحیه ام رومیباختم، ده‌ها بار تصمیم گرفتم که برگردم ولی همیشه جمله معروف خودم را به خودم میگفتم «نیلوفر تو از پسش برمی آی فقط صبر کن» !

۶ ماه از دانشگاه گذشت حالا دیگه وقتش بود که کارآموزیم را انتخاب می‌کردم! راستی یادم رفت بگم که اینجا من برای مستر ۲ پذیرش گرفتم یعنی سال دوم فوق لیسانس رشته آموزش زبان های خارجی باز هم همونی که دقیقاً می خواستنم،جالبه توی ۵، ۶ تا انتخابی که داشتم دانشگاه لیون و این رشته که البته تکنولوژی آموزشی بود دقیقا همون چیزی بود که میخواستم و اولین انتخابم بود همیشه برام جالبه که توی زندگیم به اولین انتخابم میرسم اولین و بهترین انتخابم!

خیلی خیلی اتفاقی یه روز یکی از استادامون اومد و  بهمون گفت که یک آموزشگاهی هست که توش به مهاجر ها زبان فرانسوی یاد میدهند و اونها رو برای آزمون دلف آماده می کنند کسی بین شما هست که علاقه مند باشه کارآموزی اش رو توی این آموزشگاه شروع کنه؟ و من مشتاق تر از همه دستم رو بالا بردم و گفتم بله بله من من مشتاقم که این که کارآموزیم رو توی این آموزشگاه بگذرونم.

راستش کارآموزی خیلی سنگینی بود ۸۰۰ ساعت کار توی ۶ ماه! قبل از پذیرفته شدن به عنوان کارآموز، یک مصاحبه کاری باهاشون داشتم که خدا رو شکر خیلی موفقیت آمیز بود و آنها دقیقاً همون روز مصاحبه به من جواب مثبت دادند و به من گفتند که از اول مارس میتونی شروع کنی به کار!

تمام مدت فقط به این فکر میکردم که دارم یک تجربه فوق العاده به دست می آورم و می تونم بگم که کار کردن توی یک محیط فرانسوی کنار فرانسوی‌ها در حالی که تنها خارجی که آنجا بود من بودم و تدریس زبان مادری شان پا به پای آنها باعث شد که تحول بسیار بسیار عظیمی توی سطح زبان فرانسه من به وجود بیاد و چقدر باعث پیشرفت من شد و چقدرخوشحالم از اینکه شش ماه اونجا کار کردم و این تجربه ارزشمند را به دست آوردم.

بعد از تمام شدن دوره کارآموزی فهمیدم که اینجا توی فرانسه کسی زیاد اپلیکیشن استفاده نمیکنه و اصولاً همه آموزشها به صورت یکپارچه روی سایت هستند و به علاوه به خاطر مشکلاتی که همیشه سر سیستم ios وجود داشت تصمیم گرفتم که کلاً اپلیکیشن رو کنار بزارم و با یک تیم فوق العاده قوی شروع کنیم و تمام دوره ها، تمام کاربر ها را از روی اپلیکیشن روی سایت منتقل کنیم و این طور شد که دوره های فرانسه با نیلوفر با کیفیت بالاتر توی یک پلتفرم فوق العاده درحالی که شش ماه از ما زمان گرفت، ارائه شد.

توی این پلتفرم تمام تلاش من این هست که بتوانم زبان فرانسه رو به شیوه ای نوین و جدید به شما آموزش بدم جوری که هیچ وقت تا به حال تجربه نکردید و یاد گرفتن زبان فرانسه برای شما جز بهترین خاطره زندگیتون بشه .

نیلوفر

ارتباط با پشتیبانی
ارسال از طریق واتس اپ
واحد پول
Select the fields to be shown. Others will be hidden. Drag and drop to rearrange the order.
  • Image
  • SKU
  • Rating
  • Price
  • Stock
  • Availability
  • Add to cart
  • Description
  • Content
  • Weight
  • Dimensions
  • Additional information
  • Attributes
  • Custom attributes
  • Custom fields
Click outside to hide the compare bar
Compare